بارالها
چقدر زود دیر می شود
سالها پیش
من بنده تو در اوج گناهانم خواستار و نیازمند نوازشت گشتم
اما درهای تورابی خبران بر روی من بستند بی آن که بدانند من بی صبرانه مشتاق لالایت گشتم
و من چشماننم را بستم و با دلی شکسته در جان فریاد کشیدم
(به طواف کعبه رفتم به درون رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی )
نا گاه ندایی آمد
گفتی بنده ی من از تو یک قدم از من ده قدم
من خود تو را دعوت می کنم
این شد که اولین بار پای در خانه تو گذاشتم تا لا نه ی دل را از غبار گناه بزدایم
نازنین من
چقدر زود دیر می شود
انگار دیروز بود که بوی خوش رجب مرا وسوسه
و خسی را به میقات دعوت می کرد
ماه ماه رجب بود اما ندای هل من ناصر ینصرنی در گوشم زمه زمه می شد
نوایی که من را فریاد می کرد
و لبیک را از ذره ذره و جودم در خواست می نمود
من عروسک خیمه شبازی های زندگی به پیشگاهت پناهنده شدم
تا با در چوبی تمام حصار های سکوت را بشکنم
در چوبی را هر گز فراموش نخواهم کرد
در مسجد ابو حمزه روبه قبله بود
و نگاهم او را به جای در بهشت لمس می کرد
چه شیرین بود اعتکاف 86
در مسجد ابوحمزه ثمالی در کنار فرشتگانی که به سویت پرواز می کردند
آنجا خاله شیرینی داشتیم که مراقب ما بود و دوستانی که همه سر شار از عشق و محبت بودند
خاله شیرین می خواست هرگز فراموشش نکنیم و وسعت معرفت را در دل ولایت عشق و رفعت
جستجو کنیم
آسیه می خواست که در وقت سمات باران بر روی نیمکت دلها مان لحظه بنشید و نماز عشق را به
مهتاب اقتدا کند
ملیکا با دل ساده ای که داشت به دنبال نجات ماهی نارنجی از دست گربه تاریکی بود
حبیبه به نام مو لایش ابالفضل در محراب وجودش لبیک می گفت و آهسته زمزمه می کرد
نجمه فرش استغاثه در چشمه ی دل پهن کرده بود و دعای دلتنگی پایان را می خواند
را حله در کوه قلبش گل می کاشت و ابر شب را از مدینه ی خدا دور می ساخت
ستاره تنها و زیبا با توکل عشق را ستایش می کرد و بر قدرت ایمان آسمان رها می اندیشید
فاطمه با دیدی زیبا معرفت رجعت رفعت ولایت و شهادت را برای همه ی عاشقان آرزو می کرد
....
....
پروردگار من
کنون بوی وصل نزدیک است
امشب به امید دیدار ی دوباره ساکم را میبندم
و به سویت پرواز می کنم
تا از وجودم غبار دلتنگی را پاک کنم
وعده ی دیدار ما
مسجد حضرت اباالفضل
اعتکاف 87
...................
.........................
.....................................
نیکادل